داستان واقعی و عبرت آموز خیانت
هشداری برای کسانی که اعتقاد ندارند به هر دری بزنی همانگونه درت را میزنند
با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید ، گفت :
بیست سی سال قبل وقتی که 18 سالم بود ، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت . یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم .
خلاصه وقتی که شوهرش نبود رفتم خونش و مشغول شدیم . اواخر کار بود که در خونشو زدند .
زن فوری لباساشو پوشید و رفت دم در . شوهرش اومده بود .
زن هم گفت : حاجی امروز آبگوشت داریم برو چند تا نون بخر و بیا .
شوهرش رفت و من هم لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون .
این بود تا چند سال قبل که بین روز با تاکسی رفتم خونه . همین که در را زدم ، زنم اومد در خونه و گفت : حاجی آبگوشت داریم ، برو چند تا نون بخر وبیا !
چون جمله اش دقیقا شبیه جمله ی سی سال قبل اون زن خراب بود ، ناگهان خاطره ی اون روز در ذهنم تداعی شد و دلم آشوب شد .
فوری رفتم در تاکسی نشستم و منتظر شدم . بعد از لحظاتی دیدم جوانی از خانه ام بیرون زد .
صداش زدم و گفتم : سوار شو .
گفت : تو کی هستی ؟
گفتم : سوار شو تا بهت بگم .
وقتی سوار شد، گفتم : من شوهر همون زنی هستم که الآن باهاش مشغول بودی !
از ترس شروع به لرزیدن کرد .
گفتم : نترس ، حقم بود و خاطره ی دوران جوونیمو واسش تعریف کردم و گفتم :
تو هم منتظر چنین روزی باش !
بعد از این قضیه هم زنم رو طلاق دادم . این را براتون گفتم که مراقب رفتارتون باشید و گول وسوسه های شیطون رو نخورید…
پیامبر درباره مجازات زناکاران – آنگونه که در خواب دیدند – فرمود :
«کنار خندقی که مانند تنور بود، رسیدیم. دهانه آن، تنگ و داخلش بسیار وسیع بود. و در زیر آن، آتشی افروخته شده بود. عده ای از زنان و مردان لخت و برهنه در آن خندق، بودند. هنگامی که
آتش زبانه می کشید، آنها بالا می آمدند بطوریکه نزدیک بود از دهانه خندق، بیرون بیایند. و هنگامی که آتش فروکش می کرد، داخل خندق فرو می رفتند. پرسیدم: این چیست؟ .. گفتند :
کسانی که برهنه در تنور دیدی، زنا کاران بودندبخاری 1386